مکالمه من با شیطان
گفتم: لعنت بر شیطان
لبخند زد
پرسیدم: چرا میخندی؟
پاسخ داد:از حماقت تو خنده ام میگیرد.
پرسیدم: مگر چه کرده ام؟
پاسخ داد: مرا لعنت میکنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام.
پرسیدم: پس چرا زمین میخورم؟
جواب داد: نفس تو مانند اسبی است. که آن را رام نکرده ای نفس تو وحشی است.تو را زمین میزند.
پرسیدم: پس تو چه کاره ای؟
پاسخ داد: هر وقت سواری اموختی برای رم دادن اسب تو خواهم امد.فعلا برو سواری بیاموز.
نظرات شما عزیزان:
میر محمد حسین زادخ تولون 
ساعت3:05---3 بهمن 1391
سلام.... وبلاگ خوب و دوست داشتنی دارید موفق باشی.....
خواستی به وب منم سر بزن
بابای
فرناز 
ساعت13:37---1 بهمن 1391
دارم میرم ولی دلم می خواد باشم کنار تو
می ترسم از اینکه که یه عمر باشم در انتظار تو
بدون تو نمی تونم یه لحظه آروم بگیرم
اشکام سرازیر می شه و از غم وغصه می میرم
آخه مگه به جز تو کی مونده تو این دنیا برام
دیگه کسی را ندارم من موندم وخاطره هام
اما می دونم که باید دوریتو به جون بخرم
از پیش تو باید فقط یه یادگاری ببرم
نه تقصیر تو بود نه من دنیا به کام ما نبود
قرارمون باشه یه جا اونور گنبد کبووووود
|